طنز دخترانه,طنرهای دخترانه, طنز ازدواج

قبل از ازدواج : خوابیدن تا لنگ ظهر

بعد از ازدواج : بیدار شدن زودتر از خورشید

نتیجه اخلاقی : سحر خیز شدن

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفر بی اجازه

بعد از ازدواج : رفتن به حیاط با اجازه

نتیجه اخلاقی : معتبر شدن

 

قبل از ازدواج : خوردن بهترین غذاها بی منت

بعد از ازدواج : خوردن غذا های سوخته با منت

نتیجه اخلاقی : تقویت معده

 

قبل از ازدواج : استراحت مطلق بی جر و بحث

بعد از ازدواج : كار كردن در شرایط سخت

نتیجه اخلاقی : ورزیده شدن

 

قبل از ازدواج : دید و بازدید از اماكن تفریحی

بعد از ازدواج : سر زدن به فامیل خانوم

نتیجه اخلاقی : صله رحم

 

قبل از ازدواج : آموزش گیتار و سنتور و غیره

بعد از ازدواج : آموزش بچه داری و شستن ظرف

نتیجه اخلاقی : همدردی با مردها

 

قبل از ازدواج : گرفتن پول تو جیبی از پاپا

بعد از ازدواج : دادن كل حقوق به خانوم

نتیجه اخلاقی : مستقل شدن

 

قبل از ازدواج : ایستادن در صف سینما و استخر

بعد از ازدواج : ایستادن در صف شیر و گوشت

نتیجه اخلاقی : آموزش ایستادگی

 

قبل از ازدواج : رفتن به سفرهای هفتگی

بعد از ازدواج : در حسرت رفتن به پارك سر كوچه

نتیجه اخلاقی : امنیت كامل.


موضوعات مرتبط: متفرقه
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی خنده ازدواج

تاريخ : یک شنبه 12 مهر 1394 | 19:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست!
بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.

فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.

به فکرش رسید... که کلاه خود را روی زمین پرت کند. لذا این کار را کرد. میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند و او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند ...

یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد.
او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم همان کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت. ولی میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟!


موضوعات مرتبط: متفرقه
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی خنده

تاريخ : یک شنبه 15 شهريور 1394 | 15:1 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن